برای مهربانم سیاوش
داکتر .و . خاکستر داکتر .و . خاکستر

این نامه سر گشاده را, تردد خاطر مپندار آشنا. یکی دو حرف دارم و بر مثال آشنایی و نه بیشتر. در خشم نگردی که من بسان بیدم و از هیچ میلرزم. این شیوه را قاعده ای لامحاله هم مپندار و تصور یکسان سازی شیوه های کارکرد را هم در سر ندارم. چیزی از جنس آشنایی و تعامل در گذشته, وادارم کرد این دو سه حرف را  با سرورم شریک کنم. اگر نپسندیدی گوشه ای بگذار, ما باز هم با هم دوست میمانیم.

*****  

نخست: مرا به دیوار بلند انگاره های سیاسی آن آشنای روز های دور, کاری نیست که سخت کوته قدم و مرا رفعت دست یابی به یکی از تشکیلات نیز از دست شده است که کوته ساعدم. القصه که که این نامه را وفق مدعای رقیبان نپندارید.

دو دگر:  ستره برگ " وطن "  ظاهرا نمایه ای یک " حزب " است و سرورم گرداننده آنو, ناگفته پیداست که با طیف گسترده ایی از خواننده گان رودر روست. واما این برگ ستوده را, نشاید که هر دو هفته, فقط یک نبشته بیرون دهد و آنهم در پاسخ یکی از رقبای درون حزبی وبدخواهان آن تشکیل فرخ رفتار. و حالا قبول کنیم که همین پرداختن به کنش های رقیبان و زشت نگاران, الزاما به واکنش هموندان آن حزب جلیل نیاز مند است و اما چرا این نوشتمان دل آزار درون حزبی, بر جای متن نشیند و حرفهای  اساسی به حاشیه لغزد و رسالت رسانه ای بی مقدار گردد؟ کجاست آنچه که باید نشریه یک حزب به آن بپردازد؟ در این ستوده برگ, نه اخبار کرده ها نمایه میگردد و نه اخبار نا کرده ها روایت. کجاست پرداخت های روزمره ای آن وادی خاک و خون و جایگاه اندیشوی در قبال رویداد های پایان ناپذیر؟ آشنای ستره قلم, دلم گرفت از این همه قیل و قال. بسط تجربه های کاری آن ستره نگار, در این قبض تشکیلاتی هیچگاهی گسترده پهنا نخواهد گشت.

 سه دگر: نمی دانم چرا باید صله به عام نگاری ببریم و در پاسخ هر نگاشته بنگاریم و بسیار هم به زشتی؟ پیداست که اجماع جوان درون زیستگاه ما, باید مخاطب یک رسانه باشد و نه چابک رقیبان حزب و بیرون حزب. این صفحه هر انچه در توان هزینه کردست, باید در پی آن باشد که اگر بتواند,از میان آن شش میلیون جوان وادی خاک وخون, پنجاه هزار, فقط پنجاه هزار خواننده ای آشفته نگر را به این صفحه بکشاند و بس. و من نمی دانم که طرف گشتن با یک اجماع در هم فشرده ای سیاست باخته و پناه گزین در غرب چه سودی خواهد داشت؟  اکثریت این ساکنان ناسترون پناه گزین,کمترین هنرشان ایمان به خاتمیت سیاست در وجود رهبران در گدشته است. قریب به تمامی این جماعت مسحور, آینده را در آن گذشته ای پر ملال معنا میکنند. چقدر در رنج و تعب میگردم و میگردند که, توانایی ها, چه آسان در مجاری مجازی کانالیزه میگردد و منفذی به بیرون  نمی یابد. این صفحه اگر بتواند گذر از مخاطبین پناه گزین کند و رخنه درشش میلیون خواننده ای جوان زیستگاه ما, شق القمر کرده است و نه کمتر, آشنای روز های دورم.

چهار دگر: و بطور نمونه گاهگاهی پرسش های بی پاسخم را در باب آن حزب جلیل, در برگنامه " وطن" میگردم و میگردم و نمی یابم. پرسش های که اگر پاسخ یابند, مدعیات روشنگرانه آن جماعت چپ نگر, اعتلا میابد. یکی را به طور نمونه نمایه میکنم که من تا هنوز هیچ توضیح و توجیه برای رفتارسیاسی رهبر و رهبران آن حزب در تناقض با برنامه آن تشکیل را, ندیده و نشنیده ام. بحثی که صورت بخش و رفتار نما است. فقط همین آشنا. هر چه در این ظهر پرملال یکشنبه نگاشتم, از سر مهر و آشنایی و یکمقدار احساس مسولیت بود فرید گرانمایه.  


November 30th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
بیانات، پیامها و گزارشها